جدول جو
جدول جو

معنی صدمه کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

صدمه کشیدن
رنج و آزار کشیدن، تحمل مشقت کردن
تصویری از صدمه کشیدن
تصویر صدمه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
صدمه کشیدن
(خَمْ زَ / زِ کَ / کِ دَ)
آزار دیدن. تحمل مشقت کردن. رنج و زحمت دیدن. رجوع به صدمه شود
لغت نامه دهخدا
صدمه کشیدن
رنج کشیدن آزار دیدن بردباری کردن آزار دیدن تحمل مشقت کردن
تصویری از صدمه کشیدن
تصویر صدمه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم کشیدن
تصویر دم کشیدن
رنگ پس دادن و آماده شدن چای یا چیز دیگر که آن را دم کرده باشند، پخته شدن برنج که آن را در دیگ ریخته و دم کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیحه کشیدن
تصویر صیحه کشیدن
بانگ کردن، بانگ زدن، فریاد کشیدن، صیحه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدمه دیدن
تصویر صدمه دیدن
آسیب دیدن، آزار دیدن، صدمه خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
نفس کشیدن و نفس زدن. (از ناظم الاطباء).
- آلات دم کشیدن، جهاز تنفس. (یادداشت مؤلف) : (زهره دلالت کند بر) بوییدن و آلات دم کشیدن. (التفهیم).
دم بکشی بازدهی زآنکه دهر
بازستاند ز تو می عمر وام.
ناصرخسرو.
- دم درکشیدن، خاموش شدن:
چو اسفندیار این سخنها شنید
دلش گشت پردرد و دم درکشید.
فردوسی.
، بیکار و معطل بودن. (ناظم الاطباء)، به طول انجامیدن. (یادداشت مؤلف) : بسیار دم نکشیده بود باز... اغتشاش رو داد. (تحفۀ اهل بخارا)، پخته شدن به حد معتاد. نیک پخته شدن و نیک مهیا شدن چای و پلو و گیاهان دارویی و جز آن. به حد پختگی رسیدن برنج پلو و دم پخت و جز آن پس از آنکه آب آن را کشیده بار دوم بی آب بر آتش نهند. (یادداشت مؤلف).
- دم کشیدن چای و پلاو و جز آن، نضج یافتن و پخته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
قدم گشادن. کنایه از راه رفتن، بازماندن از رفتار. (آنندراج) :
چو مور خسته از آن میکشم قدم از راه
که توشه ای بجز از ضعف نیست در کمرم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
ز رستاق هذیان قدم میکشم
به شهر بلاغت گذر میکنم.
ملافوقی (از آنندراج).
رجوع به قدم گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ گَ تَ)
صدمه خوردن. آسیب دیدن. آزار دیدن. رجوع به صدمه و صدمه خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ دَ)
به چشم سرمه ریختن
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نُ / نِ / نَ دَ)
صیحه زدن. فریاد کشیدن. بانگ کردن. رجوع به صیحه و صیحه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَیْ یُ مَ دَ)
رده برکشیدن. صف کشیدن. قطار ایستادن. در یک ردیف قرار گرفتن:
ز سغد اندرون تا به جیحون سپاه
کشیده رده پیش هیتال شاه.
فردوسی.
یکی خیمه زد پیش آتشکده
کشیدند لشکر ز هر سو رده.
فردوسی.
کشیده رده ایستاده سپاه
به روی سپهدارشان بدنگاه.
فردوسی.
کشیده رده ریدکان سرای
به رومی عمود و به چینی قبای.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(خَ گَ تَ)
علامت ’صح’ بالای کلمه یا جمله گذاشتن. رجوع به صحه گذاشتن و رجوع به صح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قدم کشیدن
تصویر قدم کشیدن
باز ماندن پای کشیدن قدم گشادن راه رفتن، بازماندن از رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسمه کشیدن
تصویر وسمه کشیدن
مالیدن وسمه برابر و وجز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمه کشیدن
تصویر سرمه کشیدن
سرمه مالیدن به چشمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدمه دیدن
تصویر صدمه دیدن
صدمه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار